۸ مرداد ۱۳۸۵، ۹:۴۲

" حافظ " در بلنداي اعتراض و اندرز / به استقبال از روز شعر و ادب فارسي

" حافظ " در بلنداي اعتراض و اندرز / به استقبال از روز شعر و ادب فارسي

خبرگزاري مهر - گروه فرهنگ و ادب : روزهاي پاياني شهريور ماه هرسال ، نام استاد سيد محمد شهريار - شاعر شهير ايراني و روز شعر و ادب فارسي را بر پيشاني دارد ، به اين بهانه و با نوشته اي از عبدالعظيم صاعدي شاعر معاصر ، سيري گذرا بر افكار و آثار يكي از قله هاي ماندگار شعر فارسي " حافظ " خواهيم داشت كه در پي مي آيد .

به گزارش مهر، درابتداي اين مقاله آمده است : انسانهاي وارسته اززاويه والاي ديدگاه خويش نمي توانند هم نوع و بني آدم را درپستناي خواسته هاي نفساني و حضيض حقارت هاي حيواني مشاهده نمايند .

با اين تعريف ، فرياد اعتراض لسان الغيب رو به سوي اشرف مخلوقات بازتاب طبيعي روح بزرگ انساني رسته ازبند است انساني كه صفيرنيوش كنگره عرض گشته و خود را مسئول ابلاغ اين صفيربه خلق مي داند انساني كه ازغبارراه را تا رسيدن به خورشيد پشت سرنهاده و دلش كانون انتشار نور به آفاق گشته است .

بعد از اين ، نور به آفاق دهم از دل خويش
كه به خورشيد رسيديم و غبار آخر شد

نوع هر ابلاغ مخاطب خاص خود را مي طلبد و شعاع  ابلاغ انسانها به يكديگر بستگي تام به كمال روحي ايشان دارد . يعني هر چه انسان كامل ترگشت ، مخاطبان وي به موزارات تعدد و كثرت خواهند يافت و آنگاه كه ابلاغ گرشخصي يا لقب لسان الغيب باشد طبيعي است كه خطاب وي دايره وسيع جهان و جهانيان را شعاع خواهد زد .

در پيامد مطلب مشروح تر درباره رازكلمات بحث خواهد شد اكنون اما جهت آمادگي ذهن بالا شاره بايد نوشت رسول مامور ابلاغ است. آن كس كه به راز كلمه الله ره يافت مامور ابلاغ كلمه توحيد است(پيامبران الهي)؛ و كساني ديگر كه در پرتو رهيافت پيامبران موفق به كشف راز كلماتي ديگر درحيطه همت و استعداد خويش مي شوند بايد در ابلاغ آن جهد و استقامت مي ورزند  . كه حافظ نبود بر رسول غير بلاغ .

و خاستگاه فريادهاي خواجه محققا دريافت چنين رازي است و اهتمام عظيم وي بر نجات انسان از يوغ تمام اسارتهاي مادي و تعلقات خاكي و دنيوي لازمه اين دريافت است. ومي بينيم كه تهمتنانه و بي محابا نخست آن را كه رفتار و كردارشان تاثير مستقيم در تربيت خلق دارد( دستگاه حكومتي) و سپس وابستگان و كارگزاران حكومت ( قاضي ، فقيه ، محتسب ، شحنه ، مفتي ، عسس ، واعظ و ... ؛  يعني آنان كه بر عمود اين خيمه تكيه كرده اند و زير چتر آن سايباني براي حشمتها و عشرتها خود يافته اند)، آنگاه مردم تحت نفوذ ايشان (ملت) را در تمام ديوانش با هشدارهاي پيامبرانه به هدايت و رهگشايي مي نشيند و چراغ تابان شعرش را كه شعله از سوي خورشيد سوز دارد كار افزار رهايي خلق از چنگال هر چه جز حق است قرار مي دهد و دراين راستا حتي از ملامت نمودن صريح و انتقاد كردن بي شايبه ازخويش نيز مستمسكي عاقلانه مي سازد تا پذيرش انتقادش بر مذاق كژراهان، تلخ وتند ننمايند. بدينوسيله با قلمداد كردن خويش در زمره و شمار آنان فريادش را سهل و رسا با قوسي آسمانگير به گوش همگان از عوام وخواص مي رساند .

چه بسيار اتفاق افتاده كه لسان الغيب بنا به دلايلي نمي توانسته مستقيما شخص و يا جمع مورد نظرش را به شلاق انتقاد بكشد لاجرم خود را نيز در همان طيف و رديف گنجانده آنگاه بي ترس از هيچ عقوبتي بدين شيوه بخردانه تازيانه غريوش را برگرده كجتابان خونين نموده است ، بدين گونه فشرده و فسرده بانگ اعتراضش را كه از رهيابي به راز كلمات ريشه گرفته دلنشين و گوشنواز در زير گنبد مينا به يادگار نهاده است.

مي خور كه شيخ و حافظ و مفتي و محتسب
چون نيك بنگري ، همه تزوير مي كنند

                        *


آتش زهد و ريا خرمن دين خواهد سوخت
حافظ اين خرقه پشمينه بيانداز و برو

                       *

حافظ اين خرقه بينداز، مگر جان ببري
كاتش از خرمن سالوس وكرامت برخاست

                       *

شرممان باد ز پشمينه آلوده خويش
گربدين فصل و هنر نام كرامات بريم

                     *

نذر و فتوح صومعه در وجه مي نهيم
دلق ريا به آب خرابات بر كشيم

ملاقات هاي حافظ از خويش در صف سياهكاران آن چنان تواسعي در اشعار وي دارد كه وي را مظلومانه مي توان متهم و منتسب به انديشه ملامتي كرد . حال آنكه شمس الدين محمد عراقي است كه به اقرار خويش به هيچ بد مطلقا ميل نمي كند تا جايي براي ملامتش باشد :

ما نگوييم بد و ميل به ناحق نكنيم
جامه كس سيه و دلق خود ازرق نكنيم

عيب درويش و توانگر به كم و بيش بد است
كار بد ، مصلحت آن است كه مطلق نكنيم

دايره انتقاد و اعتراضات حافظ دولت ملت را به شكلي يكسان در بر مي گيرد و خواجه همچنان كه حكومت و حكومتگزاران را درمد شعاع انتقاد غافل از اعتراض به زاهدان خشك باطن، عابدان سالوس باز، صوفيان غير صافي، موقوفه خواران رياكار، كه قشر عظيم مردم روزگارش را متشكل شده اند نيست.

با محتسبم عييب مگوييد كه او نيز
پيوسته چو ما، در طلب عيش مدام است

واعظ شهر چو مهر ملك و شحنه گزيد
من اگر مهر نگاري بگزينم، چه شود؟

قاضي شهر بين كه چون لقمه شبهه مي خورد
پاردمش داز باد اين حيوان خوش علف

بيا كه خرقه من گرچه رهن ميكده هاست
زمان وقف نبيني به نام من، در مي

باده با محتس شهر ننوشي، زنهار
بخودره باده ات و سنگ به جام اندازد

درين صوفي وشان دردي نديدم
تكه صافي باد عيش درد نوشان

اين دلق پوش صومعه، نقد طلب مجوي
يعني زمفلسان سخن كيميا مپرس

تورق در ديوان وي ما را به مواد متعدد از عزلهايي خواهد رساند كه نيمي از ابيات آن در انتقاد و اعتراض از فرد يا گروهي است كه خود نمايند و نمودار فرود و فراز اخلاق اجتماعي و امت اند.

جهت ارايه نمونه درچهار بيت از غزل هشت بيتي زير شاهد يكي از همين موارد هستيم :

واعظان كين جلوه در محراب و منبر مي كنند
چون به خلوت مي روند ، آن كار ديگر مي كنند

مشكلي دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمايان، چرا خود توبه كمتر مي كنند؟

گوئيا باور نمي دارند روز داوري
كاين همه تقلب و دغل در كار داور مي كنند؟

يا رب اين نو دولتان را بر خر خودشان نشان
كاين همه ناز از غلام ترك واستر مي كنند

ملازمت با سلوك و در نتجيه رهيافت به راز كلمات دريافت خواجه را از كل هستي تغيير و تكامل بخشيده و چشمش را در آنچه در پيرامون او مي گذرد شعاعي فراسويي داده است. آنچنان كه هيچ خطايي را ازهيچ كس در نظرش پوشيده نمي گذارد و لاجرم اين مقدار از هشدار واخطار را كه در شعر وي مي خوانيم درميان شعرا بويژه غزلسرايان ديگر مشاهده نمي كنيم.

وي نازكانه هر سوي مي چمد و آنچه را كه مغاير با شئون اسلام و بر خلاف اصول ايماني و دولت و ملت نظاره مي كند صريحا و بدون كتمان و پرده پوشي ابراز مي كند و هيچ انساني فرودست و يا فرادست را نمي يابي كه همبر با حافظ ليكن مخاطب نقد و كنكاش وي نباشد.

حافظ نشيب و فرازها را خوب مي بيند و خوب تر بيان مي كند خوب ديدن لسان الغيب به دليل چشمي است كه از سلوكي چهار ساله به وام ستانده ليكن خوبتر گفتن خوبتر سرودن و از همه اينها برتر به عميق ترين صورت ممكن القا كردن و رسوب و رخنه دادن كلام دردلها و جهانها همچنان كه گفتيم دليل شگرف دارد دليل شگفت چون شناخت راز كلمات.

برخورداري از دولت چنين موهبيت است كه اين ظن را در ذهن توقيت مي كند كه به راستي آيا حافظ شعرش را در همين دنيا سروده است؟ در همين دنيا كوچك و محدودي كه ابعادش را مي شناسيم: كار آن چنان عظيم است كه تصور انجام آن در كوچكي دنيا درست به مثابه ساختن سفينه اي فضايي در كارگاهي است به مساحت يك اقتاق و چنين است كه نيش كلامش نيز نوش مي نمايد و غريو اعتراضش موسيقي نسيم را تداعي و همرهي مي كند و ما را درهر حال و ماقم مقبول و خوشايند واقع مي گردد.

همچنان كه در سطور پيشين مطلب آمد شناخت راز كلمات است كه حافظ را رسول ابلاغ نموده و خاستگاه اعتراضات دلنشين و گوشنواز و قابل پذيرش او گشته است.

شرحي مختصر بر موضوع شناخت راز كلمات كمك شاياني براي جمع بندي مطلب خواهد بود:

هر كلمه داراي معنا مفهوم و تجريدي است در احساس نمودن درد جسماني يعني درك معناي كلمه درد حيوان و اسنان مشترك اند و در احساس درد فقر يعني درك مفهوم كلمه درد تجريد كلمه درد انسان برتر از انسان معمولي متمايز مي شود.

حال چنانچه شاعري به درك معنا مفهوم و تجريد كلمه درد جمعا نايل شد در حقيقت به راز اين كلمه دست يافته و جان آگاه چنين كلمه اي گشته است در اين موقعيت است كه القاي بار عمومي كلمه به خاطب با مخاطبان هماره با توفيق كامل خواهد بودهمراره با توفيقي حافظانه نيز در چنين شرايطي است كه با وجود اختلاف ساختار مفهومي و تفاوت بافت مضموني هيچ گونه گسل بياني در معماري كلام خواجه مشاهده نمي گردد و اين همه تنها به دليل آگاهي و ادراك حافظ از راز كلمات است. گويي شناخت راز كلمات حلقه هاي زنجيره زريني است كه ديار عظيم شعر وي را به هم مي بافتد.

شنيدن اعتراض و انتقاد نه تنها كاري صعب براي خودكامان و فرومايگان كه شاق ترين كار حتي براي افراد و شريف و نيك خواهي است كه خود را مستحق آن نيز مي دانند.

ليكن توفيق حافظ به جهت دستيابي به راز كلمات والقاي حقيقي آنها به مخاطب گزندگي اعتراض و تلخي انتقاد را تبديل به شيريني و نرمي احساس مي كند و چنين است كه گوش وهوش در مواجه با فريادهاي وي به آزردگي و افسردگي دچار نمي گردد.

اعظم سرايش حافظ ارايه و القاي آن رازي است كه جز حافظ شاغر و حافظ عارف كسي ديگر قادر نيست در قالب كلمات به خواننده منتقل كند. و لسان الغيب از معدود شاعراني است كه راز كلمات بر آنان منكشف گشته است تنها به همين دليل است كه ما از كلمه شب در شعر وي بلافاصله پرده تاريكيها را برابر چشم مي بينيم و از كلمه سلوك در غزلش نور و پرواز را فرا چشم داريم با كلمه هجرش مي سوزيم و از واژه وصلش شوق زده مي شوم با ديدن كلمه نماز در شعرش بي اختيار در فكر و روح به سجده مي افتيم. و با پياله اش مستي مي آغازيم. جوشش اشك را در زير پلكها با واژه سرشكش حس مي كنيم و با كلام تبسم و لبخند او برق شادي ديدگانمان را درخشان مي كند. و اين همه را حافظ مرهون رسيدن به راز كلمات است چرا كه خواندن همين واژه ها در شعر اكثر شاعران نامدار ديگر درما چنين تاثير را باعث نمي گردد وانفعالي را موجب نمي شود.

هستند معصراني با حافظ كه ايشان نيز زبان به اعراض و انتقاد از پيرامون خوش گشاده اند بي آنكه خواندن كلامشان باعث فوران خشمي و يا زمينه ايجاد غيطي درخواننده شود و هستند شاعران بسياري پس از خواجه كه نه در قالب كوتاه غزل بلكه در ادبياتي مطلول و مشرح به سياق قصيده و مثنوي نسبت به تشكلات حاكمه و يا خصي ستم ساز و ظالم ابراز نفرت و نفرين نموده اند بدون آنكه به رغم حافظ راحي كمرنگ حتي از ظلم ستيزي و سالوس زدايي را درذهن ما موجب شوند.

بازي ... كلمه در عرصه راز است كه نهات و پاياني ندارد و بيكرانه است و ما را تا اعماق هستي هر شيي و عنصر و بلنداي ارتفاع در هر مجرد و مطلق امتداد و آگاهي مي دهد. شاعري كه راز كلمات راكشف نمود هماهنند پزشكي است كه از راز خواص داروها مطلع است و يقينا مخاطبش را از تنگ نها ها و بن بستهاي عيني وحسي رهايي خواهد بخشيد.

حافظ چون شاعري عارف و شناسي خداست تواضعش نسبت به مخلوق او بيشتر است و دركشاكش چنين تواضعي طبعا اشراف مخلوقافت پروردگار يعني انسان را نمي تواند در هيچ كدام از دو موضوع ظالم و مظلوم تماشاگر باشد لاجرم به فرياد اعتراضش بر اين هر دو شايسته و سزاوار است.

خاستگاه فريادهاي لسان الغيب حضور در چنين پيشگاهي است حضور در ساحت شناخت راز كلمات زيرا آن كه راز كلمه را كشف كرد نمي تواند ساكت باشد نمي تواند حنجره اش را امانگاه سكوت سازد.

و " حافظ " شاعري است كه راز كلمه هشدار و تنبه را در چرخش ها و چالش هاي كهكشاني ذهن و دل خوب كشف كرده است  و به راستي كه بدون حضور حافظ در صحنه شعر پارسي اين پهنه در چنان كاستي اي از فرياد اعتراض اسير مي بود كه خوشايند هيچ فكر آزاده و علو جويي نمي توانست باشد .  

کد خبر 359272

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha